Thursday, March 8

مغز من چند ساله است؟؟

این روزها کمی سرم شلوغ است.از خانه تکانی و خرید که بگذریم درگیر ترجمه یک داستان کوتاه از جیمز جویس هستم.در کنار آن در حال خواندن کتاب استادان بسیار زندگیهای بسیار از دکتر برایان ال -وایس هم هستم.کار بیرون و رسیدگی به نیکی هم همزمان ادامه دارد.یعنی عملا چند هندوانه با یک دست.تجربه خوبیست.اینکه مغز دائم در حال دادن و گرفتن اطلاعات باشد.راستی بد نیست یک سری به این آدرس بزنید و ببینید مغز شما چند ساله است.
http://flashfabrica.com/f_learning/brain/brain.html
دکمه استارت را بزنید.بعد از یک آماده باش باید جای اعدادی را که نمایش داده میشوند به خاطر بسپارید.و بعد روی جای آنها به ترتیب از کوچک به بزرگ کلیک کنید.بعد از چند مرحله و محاسبه پاسخهای شما سن مغزتان نمایش داده میشود.

Monday, February 27

مردم سرزمین من

خیلی خوشحالم.خیلی.بالاخره نادر و سیمین آقای فرهادی  برنده اسکار شد.تبریک به همه.

اصغــر فرهــادی وقتی که اسکار گرفت:
سلام به مردم خوب سرزمینم.
ایرانی های زیادی در سراسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند و تصور می کنم که خوشحالند. نه فقط به خاطر یک جایزه مهم، یک فیلم یا یک فیلمساز.
آن‌ها خوشحال‌اند چون در روزهایى که میان سیاستمداران حرف از جنگ، تهدید، و خشونت تبادل می شود، نام کشورشان ایران از دریچه باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید
فرهنگى غنى و کهن که زیر غبار سیاست پنهان مانده است.
من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى و کینه بیزارند
.

Sunday, February 26

چه خبر از دل من؟

این روزها حال و هوای شهر عوض میشود.یک جور خاصی میشود.بیرون که میروی همه جا جمعیت زیادی را در حال رفت و آمد میبینی.این از موارد جالب شب عید است و من آن را بسیار دوست دارم.اینکه وقتی بیرون میروم کلی آدم میبینم که هر کدامشان مشغول کاری هستند تا خودشان را برای آمدن سال نو آماده کنند.یکی مشغول خرید لباس,یکی در حال خرید وسایل خانه ,یکی برای بچه اش خرید میکند,یکی رفته آرایشگاه تا خودش را آراسته تر کند,هر کس به طریقی مشغول.من این جنب و جوش قبل سال نو را دوست دارم.انگار روح زندگی میریزند به کالبد آدمها.انگار شهر زنده تر میشود.(البته بین خودمان باشد همیشه هم این سوال برایم پیش می آید که مگر در طول سال نمیشود لباس خرید یا تغییر دکوراسیون داد و یا چهره خود را آراست.فقط باید مختص به شب سال نو باشد؟و هنوز جوابی پیدا نکرده ام.بماند)
در این شب ها و روزهای سرزندگی و شادی کمی هم به فکر نیازمندان باشیم به جایی بر نمیخورد.بسیار هستند کسانی که در بین این همه شادی و تکاپو دل غمگینی دارند.هستند کسانی که دائم فکرشان این است که چطور با جیب خالی دل فرزندشان را نشکنند و یا چطور با دست خالی از شرمندگی خانواده خود در آیند.کاری کنیم تا شادی مهمان دل همه باشد.کاری هر چند کوچک.

Wednesday, February 22

raise me up

خدایا دستم به آسمانت نمیرسد
اما تو که دستت به زمین میرسد
بلندم کن

Sunday, February 19

گذشته ها

دلم یک تنوع میخواهد یک تغییر هر چند کوچک.لابد خیلیها الان به رسم کتابهای روانشناسی میگویند که تغییر را باید خودت به وجود بیاوری,خودت بسازی.همه اینها را میدانم اما این بار دلم میخواهد این تنوع و تغییر از بیرون باشد ,از یک عامل خارجی .مثلا کسی دعوتم کند به یک گردش در تجریش و یا یک مسافرت چند روزه به شمال و یا حتی دیدن یک فیلم خوب.این حس و حال همیشه آخرای سال سراغم می آید.همیشه آخرای سال به نوعی دپرس میشوم.بچه که بودم با رسیدن آخر سال خوشحال بودم و برای رسیدن سال جدید ثانیه شماری میکردم.اما چند سالیست که آن شادی جایش را به یک بیقراری مضحک داده.گاهی وقتها دلم میخواهد برمیگشتم به همان سالها.نه اینکه از زندگی الانم راضی نباشم نه.ولی این یک حس درونیست.گذشته ها را دوست دارم.خانه خانجان,خانه پدر بزرگ مادری,شیطنتها,دور هم بودنها,شادیها و بی خیالیها.
به هر حال باید در زمان حال زندگی کرد ولی من به طور خاصی دلم برای گذشته ها تنگ میشود.راستی داشتم فکر میکردم فیلم و عکس خوبیش همین است که گذشته ها را برایت زنده نگه میدارد.تو را میبرد وسط یک خاطره دور.پرتت میکند داخل تونل زمان و انگار که برگشته ای به همان سال,همان لحظه.حتی حس و عطر و بوی همان لحظه را احساس میکنی و اگر این احساس از نوع خوبش باشد برگشتن به حال سخت میشود.
بگذریم,نزدیک سال جدید است و بالطبع همه مشغولند.من هم این هفته امتحان دارم و باید درس بخوانم.و کلی کار عقب افتاده که باید انجامشان بدهم.

Sunday, February 12

تعطیلات

این چند روز که تعطیل بود فرصت خوبی بود برای استراحت.و البته فیلم دیدن.اولین فیلمی که دیدم آقا یوسف بود که هنگام اکرانش موفق به دیدنش نشده بودم.فیلمی بود که مرا به فکر برد.در مورد خودم,دخترم"نیکی"و آینده اش.اینکه چطور باید در این دوره و زمانه با دخترت,پسرت,بچه ات رفتار کنی که مقبول باشد.اینکه آینده خوبی داشته باشد.اینکه بعد از چند سال ویا حتی یک عمر پشیمانی بیخ گلویت را نچسبد.این چند روز فکرم درگیر این فیلم است.البته سری اول بفرمایید شام(شام ایرانی) را هم خریدم و دیدیم.بنظرم خیلی بهتر از بفرمایید شام من و توست.اینجا میتوانی صمیمیت,رفاقت و البته رقابت  را حس کنی.پیشنهاد میکنم بخرید و ببینید.

Thursday, February 9

سیستم

امروز رفتم بانک انصار تا برای گرفتن کارت الکترونیکی اقدام کنم.نیم ساعتی نشستم تا نوبتم شد.کارهای اولیه را انجام دادم و کارت صادر شد.البته تا اینجای کار چند باری سیستم قطع شد و کارمندان بیچاره هم یک نگاه به ارباب رجوع میکردند و یه نگاه به مانیتورشان.در این بین آقایی نزدیک شد و بسته ای به دستم داد و گفت این هدیه بانک به شماست فقط به چند سوال باید جواب بدهید .با کمی تعجب بسته را گرفتم و به سوالات که بیشتر در مورد رضایتمندی مشتری از بانک بود پاسخ دادم.وتا این جای کار هنوز سیستم قطع بود.فقط رمز کارتم مانده بود ولی خب به لطف سیستم پیشرفته بانکی کشور سیستم تا ساعت یک ظهر وصل نشد و قرار شد کارت را بگیرم و یکشنبه جهت گرفتن رمز مراجعه کنم.خب کار من زیاد واجب نبود ولی خیلیها کار بانکی داشتند و به علت قطعی سیستم کارشان موکول شد به بعد تعطیلات.
پ ن :وسایل داخل بسته هدیه:منتخب ادعیه مفاتیح الجنان-تحریرگر مستقیم سه نوع خط نستعلیق-شعر فارسی-آموزش قرائت قرآن-آشنایی با احکام ماه رمضان-آموزش نماز-مترجم هوشمند 9 زبانه(من که واقعا شرمنده این بذل وبخشش هستم)

Monday, February 6

دین

داشتم ایمیل هامو چک میکردم.دوستی ایمیل زیبایی برام فرستاده عین متن رو میزارم تا شما هم استفاده کنید.من که لذت بردم.
مکالمه‌اى بين لئوناردو باف و دالايى‌لاما

لئوناردو باف يک پژوهشگر دينى معروف در برزيل است. متن زير، نوشته اوست:
در ميزگردى که درباره «دين و آزادى» برپا شده بود و دالايى‌لاما هم در آنحضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسيدم: عالى جناب،
بهترين دين کدام است؟
خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودايى» يا «اديان شرقى که خيلى
قديمى‌تر از مسيحيت هستند.»
دالايى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خيره شد ... و آنگاه گفت:
«بهترين دين، آن است  که از شما آدم بهترى بسازد.»
من که از چنين پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسيدم:
آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد چيست؟
او پاسخ داد:
«هر چيز که شما را دل‌رحم‌تر، فهميده‌تر، مستقل‌تر، بى‌طرف‌تر،
بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئوليت‌تر و اخلاقى‌تر سازد.
دينى که اين کار را براى شما بکند، بهترين دين است»
من لحظه‌اى ساکت ماندم و به حرف‌هاى خردمندانة او انديشيدم. به نظر من
پيامى که در پشت حرف‌هاى او قرار دارد چنين است:
دوست من! اين که تو به چه دينى اعتقاد دارى و يا اين که اصلاً به هيچ
دينى اعتقاد ندارى، براى من اهميت ندارد. آنچه براى من اهميت دارد، رفتار
تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است.
به ياد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست.
قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فيزيک نيست. در روابط انسانى هم صادق است.
اگر خوبى کنى، خوبى مى‌بينى
و اگر بدى کنى، بدى.
هميشه چيزهايى را به دست خواهى آورد که براى ديگران نيز همان‌ها را آرزو کنى.
شاد بودن، هدف نيست. يک انتخاب است

سفر

دلم یه مسافرت میخواد.از اون سفرهایی که هر دقیقه اش بهت خوش
بگذره.هوا خوب باشه معتدل رو به خنک.البته با جیب پر پول.فقط گردش
باشه و استراحت به اضافه خرید.صبح تا هر وقت میخوای بخوابی بعد
پاشی ناهاری که دوست داری بخوری یه دوش بگیری .یه کم به خودت
برسی و بزنی بیرون واسه گشت و گذار.بری گردش و تفریح و خوش
گذرونی تا دیر وقت.بعد اون وسطا یه بارون ملایمی هم بگیره و زیرش راه
بری و به هر چی که دوست داری فکر کنی.خرید هم کنارش باشه.هر چی
دلت خواست بخری.هر کاری دلت خواست بکنی البته نه از نوع منفیش نه
.از نوع مثبتش.هیچ کس هم  نباشه بخواد باهات کاری داشته باشه یا
مجبور باشی رعایتش رو بکنی یا جواب پس بدی.خواستی بری
بیرون.نخواستی بمونی تو خونه .خلاصه همه چی اختیارش دست خودت
باشه.خودت تصمیم بگیری خودت اجرا کنی.چه لذتی داره.

Saturday, February 4

آدم به آدم میرسد

سال آخر دبیرستان بودیم.من و یاسمن و نوشین و سایه و هانیه و شیوا.با هم خوش بودیم.دوران خوشی را در دبیرستان گذراندیم.کنکور دادیم.هانیه و یاسمن زمین شناسی قبول شدند و سایه مهندسی و من هم مترجمی انگلیسی.نوشین و شیوا هم دانشگاه قبول نشدند.سرمان گرم درس شد.دانشگاه من قیطریه بود و دانشگاه یاسمن و هانیه سر ظفر.گهگداری همدیگر را میدیدیم.چند باری هم بیرون رفتیم تا اینکه روابط کم تر و کم تر شد و هر کس مشغول زندگی خودش.4 سال دانشگاه تمام شد و چند سال دیگر هم گذشت .گاه گاهی یاد بچه ها می افتادم و با خودم میگفتم یعنی الان چکار میکنند.زمان گذشت تا اینکه شیوا تماس گرفت و خوشحالم کرد.ازدواج کرده بود و ساکن ایالت مینه سوتا بود .از زندگیش هم راضی بود.هنوز هم با هم در تماسیم و با ایمیل و تلفن و تبادل عکس با هم ارتباط داریم.دوسال پیش در فیسبوک  شیوا گفت که یاسمن و نوشین را پیدا کرده .من هم ادشان کردم و خوشحال از این که بعد این همه سال آنها را پیدا کرده بودم.هنوز هم با هم در تماسیم.هر دو در فرانسه هستند و در دو شهر جدا.از هانیه و سایه هم بیخبر نیستم.یاسمن چند وقت پیش با یک مرد فرانسوی ازدواج کرد.عکسهایشان را در فیسبوک دیدم و تبریک گفتم.نوشین هنوز درس میخواند.هر کداممان افتاده ایم یک طرف این دنیا.درگیر کار و بار خودمان اما باز هم همین که میدانیم با فشار چند دکمه از حال هم با خبر میشویم  هم خوب است.گاهی وقتها دلم میگیرد.دلم میخواهد برمیگشتیم به همان سالها.ولی میدانم که نمیشود.برای دوستانم خوشحالم.همین که میبینم سلامت وشادند برایم کافیست.

Tuesday, January 31

امروز

چند روزیست دچار تنبلی شده ام.چند روزی بود که میخواستم سری به آرایشگاه بزنم اما دائم میگفتم امروز نه فردا.اما آن فردای کذایی نمیرسید .اما امروز بالاخره اراده کردم و از صبح رفتم.با اینکه برف میبارید اما خوشبختانه خللی در اراده بنده ایجاد نشد و رفتم.آرایشگاه هم خیلی شلوغ نبود.خیلی از کسانی هم که وقت گرفته بودند زنگ زدند و کنسل کردند ولی خوب ما با بچه ها نشستیم و کلی صحبت کردیم و خوش گذشت.ساعت5 هم برگشتم  و اولین کاری که کردم این بود که برای خودم نسکافه درست کردم و با بیسکوییت خوردم.بعد  هم لپ تاپ و وبگردی.روز خوبی بود.برف بند آمده اما احتمالا شب خیلی سردی خواهد بود.خانه هایتان گرم.

Sunday, January 29

آسمان من

همه گویند ستارگان را نمی توان چید

اما آنان که باور کردند حتی دستی دراز نکردند

اما باور کن من دستم را به سوی دورترین ستاره ها دراز کردم..

گرچه دستم تهی ماند اما...

قلبم لبریز از ستاره گشت......

Thursday, January 26

یکی از بهترین تفریحات من اینست که روی تختم توی اتاقم دراز بکشم و گوگل ریدر را توی گوشیم باز کنم و وبلاگها و سایتهایی را که دوستشان دارم بخوانم و آپهای جدید را با لذت دنبال کنم .این وسط ماگم را هم از نسکافه دست ساز خودم (با شیر) پر کنم و همینطور که وبلاگها را میخوانم نسکافه ام را بخورم.از بین سیصد و خورده ای وبلاگی که ساب اسکرایب کرده ام شاید از نوشتار و طرز فکر حدود 30 وبلاگ خوشم بیاید اما باقی را هم میخوانم.گاهی آنقدر این متنها و نوشته ها زیبا هستند که 2 یا 3 بار آن متن را میخوانم.به این فکر میکنم که این دنیای مجازی چقدر آدمها را بهم نزدیک کرده و چقدر زندگیها و روز مرگیها شبیه به هم و در عین حال متفاوتند.این کار هر روز صبح منست.اینکه ببینم کسانی را که حتی یکبار هم ندیده ام اما با طرز فکرشان و دیدگاههایشان,سلائقشان,علائقشان,غمها و شادیهایشان آشنا هستم امروز را چطور آغاز کرده اند .چگونه فکر میکنند.با مسائلی که شاید من هم با آنها درگیر باشم چگونه تعامل میکنند.نظرشان در مورد یک مساله خاص چیست.فلان موضوع خاص را چطور میبینند و ارزیابی میکنند.از تمام اینها لذت میبرم و به خودم که می آیم دو سه ساعتی گذشته.اما از وقتی که میگذارم راضیم چون در ازای آن چیزهای دیگری میگیرم .شاید بالاترین آنها این باشد که در مواقع خاص یا به هنگام ناراحتیها احساس 
میکنم که تنها نیستم وخیلیها در سراسر دنیا با این موانع روبرو هستند ویا بوده اند.شاید این یکی از بهترین مزایای این دنیای مجازی باشد.

Saturday, January 21

ببار بر من

بیدار میشوم تا آب بخورم.به ساعت نگاه میکنم.کمی از 4 گذشته.به طرف پنجره نگاه میکنم.آسمان قرمز رنگ شده.میروم تا ببینم چه خبر است.باورم نمیشود.کلی برف باریده و هنوز هم دارد میبارد.خوشحال میشوم  وپنج دقیقه ای همینطور می ایستم و بارش برف را تماشا میکنم.برف برای من نماد پاکی و برکت است.دعا میکنم تا خدا با این برف برکت را میهمان خانه هایمان کند و پاکی را میهمان دلهایمان.آمین.

Tuesday, January 17

ماهم به زیر خاک و دلم در این ظلمت زمان است

امروز حالم خوب است.احساس آرامش دارم.آهنگ ای باران استاد علیرضا قربانی  را گوش میکنم.مرا میبرد به دنیایی شیرین.به آرامشی خلسه وار.یک جور شادی همراه غمی شیرین.دلم هوای شمال میکند.بوی چوب سوخته و موج دریا.اینکه کنار ساحلی بکر بنشینی و آتشی روشن کنی . نفس بکشی.که زندگی کنی .که بروی به یک حال غریب.به آرامشی ناب .

Monday, January 16

گلدن گلوب

ساعت هشت از خواب بلند میشوم.ولی هنوز توی تخت  هستم .گوشیم را برمیدارم تا کمی وبگردی کنم.خبر را میخوانم و از ته دل خوشحالم.فیلم جدایی نادر از سیمین برنده جایزه بهترین فیلم خارجی گلدن گلوب 2012 شد.واقعا روحیه ام عوض میشود .فرهادی ثابت کرد که با وجود کمبود امکانات و فشارها هم میتوان کار کرد.فقط ناراحتم که پخش زنده مراسم را ندیدم.البته تکرارش را خواهم دید و باز هم به افرادی چون فرهادی خواهم بالید..

Saturday, January 14

عکس العمل

من شدیدا معتقدم که آدم هر کاری بکنه عکس العملش رو میبینه.چون دنیایی که ما تو اون زندگی میکنیم دنیای علت ومعلوله.و هیچ چیزی بی دلیل اتفاق نمی افته.مثلا شده بخاطر یک حرف یا رفتار سریعا عکس العملش رو میبینیم یا حتی گاهی وقتها به عمل هم نمیرسه همین که فکر منفی یا بدی داریم چنان دستمون میخوره یه جایی یا زبونمونو گاز میگیریم یا بلایی سرمون میاد که البته اگر دقت نکنیم متوجه نمیشیم که این انعکاس رفتار خودمونه و اونو به حساب اتفاق میزاریم.به نظر من اگه خدا خیلی دوستمون داشته باشه سریعا ادبمون میکنه و یه جوری مارو متوجه میکنه.امروز دوستی تعریف میکرد که یکی از آشناهاشون پیمانکاره و کارگری داره که افغانیه.صبح اول وقت توی کارگاه سر یه موضوعی عصبانی میشه و به کارگره بد و بیراه میگه و یه لگد هم نثار کارگره میکنه .بعد ماشین رو بر میداره میره سراغ کارش.یکساعت بعد خبر دار میشن که بعله ماشین چپ کرده.البته خدارو شکر مورد خاصی پیش نمیاد ولی خب خودش متوجه میشه که آه کارگره گرفتتش.اینه که باید خیلی تو رفتار و گفتارمون مراقب باشیم.بنظرم بهشت و جهنم تو همین دنیاست.ما درگیر بهشت و جهنم اعمال خودمون هستیم.

Thursday, January 5

قدر عافیت

واقعا راست میگن که تا نعمتی رو از دست ندی قدرشو نمیدونی.3 روزی هست که سرمای شدید خوردم.صدام گرفته و در نمیاد.بخاطر همین وقتی میخوام صحبت کنم یا با تلفن حرف بزنم عصبی میشم چون طرف نمیفهمه چی میگم.
نشاسته وشیر,ابلیمو و آبجوش و عسل, چارتخمه هر چی که فکرش رو بکنین خوردم اما فایده نداشته.بهتره بیخیالش بشم بلکه خودش درست بشه.
راستی قیمت دلار هم که کشیده بالا حسابی.سایت مثقال هم که همیشه قیمتهای طلا و ارز رو بروز نشون میداد فیلتر شده.خدا آخر عاقبتمون رو بخیر کنه.

Sunday, January 1

تولد من

امشب تولدمه.خیلی خوشحالم.احساس خوبی دارم.شاید تمام اون کسانی که دوستشون دارم کنارم نباشن اما وجودشونو کنارم حس میکنم.غم و غصه همیشه هست دلم میخواد یه امشب رو شاد باشم وخدا رو به خاطر نعمت سلامتی و شادی و آرامش شکر کنم.خیلی وقتها نا شکری میکنم به دلایل مختلف.اما یه همچین لحظاتی که شاد و خوشحالم از اون ناشکریها پشیمون میشم.خلاصه امشب همه چیز برام قشنگه و دوست داشتنی.و دوست داشتم این خوشحالی رو با شما سهیم بشم .همین

پ ن :یه دوستی این اس ام اس رو واسم فرستاده. قشنگه:
زادگاه و تولد هیچ کس در هیچ نقشه و تقویمی نیست چرا که آدمها هر لحظه در طپش قلب کسانی که دوستشان دارند متولد میشوند..