Saturday, February 4

آدم به آدم میرسد

سال آخر دبیرستان بودیم.من و یاسمن و نوشین و سایه و هانیه و شیوا.با هم خوش بودیم.دوران خوشی را در دبیرستان گذراندیم.کنکور دادیم.هانیه و یاسمن زمین شناسی قبول شدند و سایه مهندسی و من هم مترجمی انگلیسی.نوشین و شیوا هم دانشگاه قبول نشدند.سرمان گرم درس شد.دانشگاه من قیطریه بود و دانشگاه یاسمن و هانیه سر ظفر.گهگداری همدیگر را میدیدیم.چند باری هم بیرون رفتیم تا اینکه روابط کم تر و کم تر شد و هر کس مشغول زندگی خودش.4 سال دانشگاه تمام شد و چند سال دیگر هم گذشت .گاه گاهی یاد بچه ها می افتادم و با خودم میگفتم یعنی الان چکار میکنند.زمان گذشت تا اینکه شیوا تماس گرفت و خوشحالم کرد.ازدواج کرده بود و ساکن ایالت مینه سوتا بود .از زندگیش هم راضی بود.هنوز هم با هم در تماسیم و با ایمیل و تلفن و تبادل عکس با هم ارتباط داریم.دوسال پیش در فیسبوک  شیوا گفت که یاسمن و نوشین را پیدا کرده .من هم ادشان کردم و خوشحال از این که بعد این همه سال آنها را پیدا کرده بودم.هنوز هم با هم در تماسیم.هر دو در فرانسه هستند و در دو شهر جدا.از هانیه و سایه هم بیخبر نیستم.یاسمن چند وقت پیش با یک مرد فرانسوی ازدواج کرد.عکسهایشان را در فیسبوک دیدم و تبریک گفتم.نوشین هنوز درس میخواند.هر کداممان افتاده ایم یک طرف این دنیا.درگیر کار و بار خودمان اما باز هم همین که میدانیم با فشار چند دکمه از حال هم با خبر میشویم  هم خوب است.گاهی وقتها دلم میگیرد.دلم میخواهد برمیگشتیم به همان سالها.ولی میدانم که نمیشود.برای دوستانم خوشحالم.همین که میبینم سلامت وشادند برایم کافیست.

No comments: